• وبلاگ : ترجمه هاي آزاد ( Banafsheh Ghafel)
  • يادداشت : ادامه ي آفت كشهاي ارگانيك
  • نظرات : 2 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيروس 

    عالي بود ممنون دستت درد نكنه

    به مناسبت فرارسيدن گراميداشت روز مادر

    و تقديم به همه

    مادران مهربان ايران زمين

    . وقتى يکساله بوديد، او شما را حمام مي‌برد و تميز مي‌کرد. قدردانى شما از او اين بود که تمام شب‌ها تا صبح گريه مي‌کرديد.

    ٢. وقتى دوساله بوديد، او به شما راه رفتن آموخت. قدردانى شما از او اين بود که هر وقت صدايتان مي‌کرد فرار مي‌کرديد.

    ٣. وقتى سه‌ساله بوديد، او تمام غذاهاى شما را با عشق و علاقه آماده مي‌کرد. قدردانى شما از او اين بود که ظرف غذايتان را روى زمين مي‌انداختيد و همه جا را کثيف مي‌کرديد.

    ٤. وقتى چهارساله بوديد، او به دست شما چندمداد رنگى داد. قدردانى شما از او اين بود که روى ديوارهاى اتاق و ميزغذاخورى خط مي‌کشيديد.

    ٥. وقتى پنج‌ساله بوديد، او لباس‌هاى قشنگ به تن شما مي‌پوشاند. قدردانى شما از او اين بود که خود را در نزديکترين خاک و گِلى که پيدا مي‌کرديد مي‌انداختيد.

    ٦. وقتى شش ساله.......

    براي خواندن بقيه ي اين متن زيبا بر روي ادامه مطلب كليك كنيد

    بوديد، او براى شما يک توپ خريد. قدردانى شما از او اين بود که آن را به شيشه همسايه ‌کوبيديد.

    ٧. وقتى هفت ساله بوديد، او شما را به مدرسه برد. قدردانى شما از او اين بود که داد مي‌زديد:«من نميام! من نميام!»

    ٨. وقتى هشت ساله بوديد، او به دست شما يک بستنى داد. قدردانى شما از او اين بود که آن را روى لباس خود ريختيد.

    ٩. وقتى نه ساله بوديد، او شما را به کلاس آموزش موسيقى فرستاد. قدردانى شما از او اين بود هيچگاه تمرين نمي‌کرديد.

    ١٠. وقتى ده ساله بوديد، او با ماشين شما را همه جا مي‌رساند، از استاديوم ورزشى تا مدرسه تا جشن تولد دوستتان تا ... قدردانى شما از او اين بود که از ماشين پياده مي‌شديد و پشت سرتان را نگاه هم نمي‌کرديد.

    ١١. وقتى يازده ساله بوديد، او شما و دوستتان را به سينما مي‌برد. قدردانى شما از او اين بود که از او مي‌خواستيد در رديف جداگانه بنشيند.

    ١٢. وقتى دوازده ساله بوديد، او به شما هشدار مي‌داد که بعضى فيلم‌ها يا برنامه‌هاى تلويزيون را تماشا نکنيد. قدردانى شما از او اين بود که صبر مي‌کرديد تا او از خانه بيرون رود.

    ١٣. وقتى سيزده ساله بوديد، او به شما پيشنهاد مي‌کرد که موى سرتان را اصلاح کنيد. قدردانى شما از او اين بود که به